تلاش
عجیبترین معلم دنیا بود، امتحاناتش عجیبتر…امتحاناتی که هر هفته میگرفت و هر کسی باید برگەی خودش را تصحیح میکرد…آن هم نه در کلاس، در خانه…دور از چشم همه!
اولین باری که برگەی امتحان خودم را تصحیح کردم سه غلط داشتم…نمیدانم ترس بود یا عذاب وجدان، هر چه بود نگذاشت اشتباهاتم را نادیده بگیرم و به خودم بیست بدهم…
فردای آن روز در کلاس وقتی همهی بچهها برگههایشان را تحویل دادند فهمیدم همه بیست شدهاند به جز من…به جز من که از خودم غلط گرفته بودم…
من نمیخواستم اشتباهاتم را نادیده بگیرم و خودم را فریب بدهم…بعد از هر امتحان آنقدر تمرین میکردم تا در امتحان بعدی نمرەی بهتری بگیرم…
مدتها گذشت و نوبت امتحان اصلی رسید، امتحان که تمام شد، معلم برگهها را جمع کرد و برخلاف همیشه در کیفش گذاشت… چهرەی هم کلاسیهایم دیدنی بود… آنها فکر میکردند این امتحان را هم مثل همەی امتحانات دیگر خودشان تصحیح میکنند… اما این بار فرق داشت…این بار قرار بود حقیقت مشخص شود…
فردای آن روز وقتی معلم نمرەها را خواند فقط من بیست شدم…!
بر خلاف دیگران از خودت غلط بگیر؛
از اشتباهاتت چشم پوشی نکن،
و خودت را فریب نده….!